چین در حوزه راهبردی نیزحضور مستمر خود را به در فضای پیرامونی به ویژه منطقه اسیای شرقی منطقه دریای چین جنوبی، در حوزه اسیای مرکزی(طرح یک کمربند-یک جاده)، خاورمیانه و آفریقا و آمریکای لاتین افزایش داده و به تعبیری مناسبات اقتصادی خود را درقالب های راهبردی و سیاسی- امنیتی تعریف کرده است.
با روی کار آمدن دولت جو بایدن(۲۰۲۰) رویکرد ترکیبی محدودسازی اقتصادی و راهبردی از سوی دموکرات ها برای ایجاد محدودیت های ساختاری و راهبردی پیش روی چین قرار گرفت و در این میان تایوان به موضوع اصلی تنش میان دو ابرقدرت تبدیل شد.
تولید ناخالص داخلی چین به طور متوسط به ۱۴.۷ تریلیون دلار رسیده و چین تنها اقتصاد بزرگ در جهان بود که در سال ۲۰۲۰ به رشد ۸.۱ درصدی دست یافت.
درقالب چنین منطق راهبردی، چینی ها نیز تنها مسیر برای ایجاد ثبات و آرامش در این منطقه را در قالب موازنه گرایی می بینند. پکن در چارچوب موازنه گرایی چینی و براساس ادراک خود از ترتیبات امنیتی منطقه شرق آسیا، تلاش می کند تا همزمان با حفظ فضای تحرک راهبردی در منطقه و همکاری با آمریکا، این موازنه و تعادل را حفظ کند.
روابط آمریکا و چین را می توان مناسباتی آونگی به ویژه در حوزه اقتصادی تحلیل کرد چراکه ضربه هریک از این دو کشور به اقتصاد جهانی می تواند باعث تحرک در بخش انتهایی و آن سوی مرزها یا به صورت برعکس شود.
سیاست خارجی چین از سال ۲۰۰۳میلادی از دوران ریاست جمهوری هو جین تائو در قالب دکترین ظهور مسالمت آمیز و با رویکردهای «دیپلماسی پیرامونی» و «همسایه خوب» گستره اقتصاد خود را از طریق روندهای وابستگی متقابل از همسایگان به فضای پیرامونی و مناطق دیگر گسترش داد. چنین اقداماتی منافع ملی چین را درسطوح و لایه های مختلف با حوزه ها و اقتصادهای بزرگ، متوسط و کوچک جهان گره زد.
به نظر می رسد با وجود چنین فضایی، نخبگان چینی انتخاب راهبردی خود را انجام داده اند و این انتخاب همان تداوم توسعه اقتصادی و ثبات سیاسی در داخل و راهبرد همکاری برای کسب منافع اقتصادی در حوزه بین المللی است. اما برای پکن، شرق آسیا و برقراری هژمونی خود در این منطقه نیز یک انتخاب راهبردی مهم محسوب می شود و چینی ها همواره اهمیت گسترده برای حوزه های پیرامونی خود قایل بوده اند.
ادراک راهبردی نخبگان چینی درباره تایوان مبتنی بر چین واحد است که تایوان را بخشی از این کشور می داند در حالیکه تایوان و متحد اصلی آن یعنی امریکا به دنبال سیاست تایوان مستقل بوده و در عمل واشنگتن تلاش می کند در پوشش اتحاد راهبردی حضور بسیط نظامی خود را در حوزه ژئوپلیتیکی آسیای شرقی حفظ کند.
چنین برآیندی از قدرت، باعث شده تا ایالات متحده آمریکا اززمان دولت باراک اوباما نگاه متفاوتی به راهبرد ظهور مسالمت آمیز چین داشته باشد. در واقع مساله چین برای امریکا موضوعی پیچیده، چندلایه و راهبردی است. آمریکا تلاش می کند تا از برآمدن قدرت اقتصادی، سیاسی، نظامی و حتی ارزش های فرهنگی چین جلوگیری کند واین رفتار آمریکا ریشه در ظهور قدرتی با ظرفیت احتمالی هژمونیک در آینده دارد. در این چارچوب، مفصل بندی مناسبات چین و آمریکا دچار دگردیسی های ساختاری شد از این منظرآمریکا طی دو دهه اخیرو در قالب دولت های مختلف تلاش کرده تا منابع ظرفیت ساز چین را مهار یا محدود کند.
در فرجام به نظر می رسد که افزون بر موضوعات راهبردی، ژئوپلیتیکی و اقتصاد سیاسی، تصمیم گیران آمریکایی از نظر روانشناسی سیاسی نیز برآمدن چین را قابل قبول نمی دانند؛ نخبگان سیاسی آمریکا از نظر هنجاری و ارزشی تولید ثروت را مختص نظم لیبرالی و دموکراسی غربی تحلیل می کنند و بازتولید نظم جدید از سوی چینی ها چالش جدی فراروی نظم لیبرالی است در این قالب از منظر ایالات متحده چین یک چالش چندوجهی راهبردی، روانی، اقتصادی و فن آوری خواهد بود که چنین شرایطی باعث شده تا در برهه های مختلف تنش و بحران در دوسوی گوی های آونگ به اوج خود برسد.